سفارش تبلیغ
صبا ویژن
» Today hit:0 » Yesterday hit:0 » All hit:2439
  • فقط خدا
    » About Us » My logo
    فقط خدا

    » Yahoo
    »» عشق »» date:85/6/7 «» 9:49 ص

    در کوچه های سرد شب قدم می زدم و به آسمان پر ستاره که از زیر ابرهای تکه پارهء زمستانی می درخشید نگاه می کردم.

    انگار صدای پایی از پشت سر با قدم هایم بلند می شد، هرگز چشمانم را بر او نگرداندم، می دانستم تو بودی که چون من در خلوت شبهای زمستانی به دنبال هم نفسی از جنس رویاهای مخملیت می گردی.

    آن شب ها کسی در پیچ کوچه ها نفس های ما را نمی شمرد، ساعت مچی مان دقیقه ها را گوشزد نمی کرد و صدایی بازگشت به خانه را فریاد نمی کشید، زمین مهربان می چرخید ، خورشید سنگین تر به خواب می رفت و ماه آن فانوس همیشه تابان، فرزندانش را با سرود نور به سوی ما می فرستاد.

    هر بار کنار محبوبه های شب که می نشستم صدای گرم نفس هایی که از پشت سر در سکوت شبم شنیده می شد به من می گفت که هنوز دنبال محبوبهء مهربان شب هایت می گردی، چه عطری داشت! وای، جادوی بهشت بود عطر محبوبهء شب وقتی به نفس هایت می آمیخت.

    هنوز هم شب ها در کوچه های سرد که قدم می زنم، در خیال، مسیری سبز می سازم از قدم هایت.

    هنوز هم در کوچه پس کوچه های یخ زدهء شب احساس نفس هایت شیرین ترین حسّیست که می توان در عمق سکوت آن لحظه ها داشت.

    ای کاش بیرون از رویا یک بار پا به پای من می شدی ، ای کاش یک بار دستان سردم را می گرفتی و به من خیره می ماندی تا ستارهء گم شده ام را در چشمان براق تو پیدا کنم.

    آنگاه از تو می پرسیدم: یافتی دختر رویاهای مخملیت را؟

    و تو با صدایی بلند تر که ماه آسمان هم بشنود فریاد می زدی...!

    و شاید دیگر شب نمی شد یا شاید هم برای همیشه شب می ماندم!

    مهم سیاه یا سپید بودن نیست، مهم پایان این سرگردانی است که نمی دانم چه کسی به سرانجامش خواهد رساند!



    ابوالفضل
    »» comments ()

    »» Posts Title  
    عشق